روزی دختری زیبا نزد کوروش کبیر رفت وبه او گفت : من عاشق تو شدم با من ازدواج کن کوروش به دخترک گفت :
من شایسته ی تو نیستم من برادری دارم که زیبا و جوان است او شایسته ی شماست الان پشت شما ایستاده ، دختر برگشت وپشت خود را نگاه کرد ، اما کسی نبود…
کوروش به او گفت اگر عاشقم بودی برنمی گشتی . . .